سلام . من ایوام یه گربه اسکاتیش خیلی مهربون
من وقتی بچه بودم قبل اینکه بیام پیش مامان و بابام با خواهر برادرام بازی میکردیم که پنجول یکیشون رفت توی چشم و قرنیه چشمو خراش داد!
از وقتی اومدم پیش مامان بابام من میترسیدمو همش زیر تخت قایم میشدم تا بلاخره اومدم بیرون و چشمای منو دیدن منو خیلی زود بردن کلینیک آدورینا
اونجا بهم قطره دادن برای چشمام و مامان بابام برای مدت دو هفته هر روز توی چشمام قطره ریختن تا چشامام بهتر بشه ولی کامل خوب نشد و باز ملتهب بود و هر کاری میکردن خوب نمیشد و منم فرار میکردم از دستشون که قطره نریزن تو چشمم
اما بعد یه مدتی دوباره شیطونی کردم و وقتی میخواستم چشممو بخارونم این بار قرنیه چشمم کاملا سوراخ شد بعد از ظهر پنجشنبه تابستون بود و جلو چشم مامان بابام داشتم بازی میکردم وقت قطره من که رسید دیدن چشمم خون اومده و کلی ترسیدن و گریه کردن و بازم مامان بابام زود منو رسوندن کلینک
وقتی رسیدم کلینک خانم دکتر احسن خیلی زود چشمامو معاینه کردند. زلالیه چشمم ریخت بیرون و دکتر مسعودی و دکتر احسن منو اورژانسی جراحی کردن و کل این زمان رو مامان بابام استرس داشتن و نگران بودن...
اونا منو گذاشتن کلینیک تا وقتی جراحیم تموم شد بیان پیشم، خیلی میترسیدن که بیناییمو از دست بدم چون که ریسک جراحی و زخم روی چشمم جوری بود که ممکن بود تا ابد چشممو از دست بدم و این تنها شانس من بود. جراحی چشمم خیلی طول کشید و بالاخره ساعت ۲ شب به مامان بابام زنگ زدن تا بیان منو ببرن اونام زودی اومدن و منو بردن خونه .
ولی قرار بود که ۱ ماه چشمم بسته بمونه تا ببینیم بهتر میشه یا نه و هیچ چیزی معلوم نبود تو این تایم اونا همش مواظبم بودن منم خیلی اذیت شده بودم همش بغل مامان بابام میخوابیدم و خودمو براشون لوس میکردم هرروز سرم تراپی میشدم و الیزابت بسته بودن برام که دست به چشمم نزنم و همچنان قطره های من ادامه داشت ۱۰ روز گذشت و چشم من عفونت و مایع زیادی ازش خارج میشد و مامان بابام دوباره آوردنم آدورینا و دکتر وقتی نگاه کرد گفت احتمالا چشمش نکروز شده و شاید دیگه هیچوقت نتونه با این چشمش ببینه ولی در هر صورت باید جراحی میشدم تا بفهمن چی شده و اینطوری شد که من دوباره رفتم اتاق عمل و جراحی شدم مامان بابام انقد گریه کردن و ناراحت شدن که قابل توصیف نیست جراحیم تموم شد و با استرس اومدن تا منو ببرن و از دکتر وضعيت چشممو بپرسن رسیدن بالا سر من و با خنده رو لب دکتر مسعودی فهمیدن که چشمم بهتر شده و داره ترمیم میشه انقد خوشحال شدن انگار دنیارو بهشون دادن و دکتر گفت به نخ بخیه حساسیت دادم و بخیه های چشممو عوض کردن و باید ۶ هفته دیگه چشمم بسته بمونه خیلی پروسه سختی بود اما با این تفاوت که اینبار میدونستیم چشمم داره خوب میشه ما ۶ تا خواهر برادریم تو خونه که من تا یه تایمی قرنطینه بودم و اجازه نداشتم برم پیش دوستام اونام نگرانم بودن و جلو در اتاقم منتظرم بودن و از زیر در برام اسباب بازی های مورد علاقه خودشونو میدادن تا بازی کنم بالاخره زمان گذشت و پاییز شد و رسید روزی که قرار بود بخیه های چشمم باز بشه رفتم اتاق عمل و بخیه هام باز شد و من میتونستم ببینم درسته که یه لکه ابدی مهمون چشمم شد اما مامان بابام میگن من خوشگل ترین چشمای دنیارو دارم و قوی ترین دختر دنیام با اینکه چند ماه خیلی سخت و دردناک و تجربه کردم با اینکه خیلی کوچولو بودم و حتی ۶ ماهم نشده بود اما با تلاش های بابام و زحمت هایی که تو کلینیک آدورینا برای من کشیدن میتونم دنیا رو ببینم و سلامتی مو بدست بیارم و تا ابد سپاس گزار دکتر های خوبی هستم که هر کاری از دستشون میومد برام کردن و من تونستم به زندگی عادی برگردم .
ار اون قضیه ماه ها گذشته و من ۱ سالگیمو رد کردم و حتی مامان شدم و ۴ تا نینی خوشگل هم دارم و خیلی خوشحالم ...
مرسی از کلینک آدورینا ک چشمامو بهم برگردوند...
دیدگاه خود را بنویسید