0
{{item.title}} {{item.subtitle}}
{{item.total|number}} تومان
حذف
سبد خرید شما خالی است.

دکتر سیما احسن

 

من دکتر سیما احسن هستم، دامپزشکی که عاشق حیواناته و از شغلش لذت میبره...

من از دوران کودکی عاشق حیوانات بودم، مستند‌های حیات‌وحش محبوب‌ترین برنامه‌ی تلویزیونی من بود و عاشق کتاب خوندن و درس و مدرسه بودم. وقتی ابتدایی بودم تو زیرزمین خونه‌مون یه تقویم قدیمی پیدا کردم که یه سری عکس جذاب داشت، توی هر ماهش عکس یه دختر بچه همسن خودم بود که کنار یه حیوون خوشگل بازی می‌کرد و تو موقعیت‌های مختلف بود. من اونقدر اون شادی بودن با حیوانات رو خواستم که تقویم رو برداشتم و هر صفحه رو جدا کردم و چسبوندم به دیوار اتاقم، هر روز اون دختر رو می‌دیدم و خودم رو تصور می‌کردم که دارم با همه‌ی حیوانات ارتباط برقرار میکنم و شادانه با هم بازی میکنیم...
بزرگتر شدم و تحصیل در مقاطع راهنمایی و دبیرستان مدرسه‌ی سمپاد سنندج به من این فرصت رو داد تا کلی با مسائل عملی علوم آشنا بشم ، از مشاهدات میکروسکوپی گرفته تا انواع آزمایشات علمی خصوصا شیمی باعث شد که من کنجکاو پیچیدگی‌های موجود زنده بشم. رسیدم به دبیرستان و رشته‌ی تجربی رو برای ادامه‌ی تحصیل انتخاب کردم. عاشق زیست‌شناسی و مسائل پیچیده بودم؛ مکانیسم‌های مولکولی درس شیمی و نحوه‌ی کارکرد و واکنش سلول‌ها اونقدر برام دوست‌داشتنی شد که تفریحم شد خوندن شیمی عمومی چارلز مورتیمر و بیوشیمی هارپر و فیزیولوژی گایتون! کم‌کم هدفم رو پیدا کردم؛ من عاشق درک علت دردمندی یه موجود زنده و چگونگی رفعش شدم، عاشق حس درمان شدم و درمان درد موجود زنده شد مسیر راه آینده‌م...
سال 1386 همزمان با اتمام دوره‌ی پیش‌دانشگاهی کنکور دادم و دوره‌ی روزانه‌ی دکتری حرفه‌ای دامپزشکی دانشگاه ارومیه رو برای ادامه تحصیل انتخاب کردم. تو 18 سالگی از خانواده جدا شدم و راهی ارومیه شدم تا دامپزشک بشم...
اولین باری که حس درمان رو تجربه کردم اوایل دانشجویی دوره عمومی بود ، توی بخش پرورش حیوانات آزمایشگاهی یه خرگوش بود که خودش رو ته قفسش قایم کرده بود و غمگین به نظر می‌رسید. وقتی از نزدیک نگاهش کردم دیدم گوشش غیر‌عادی به نظر میرسه و خیلی کثیفه ، بردمش پیش استادم و مشخص شد که عفونت گوش گرفته و درد باعث شده تا نتونه خودش رو مرتب کنه، من شدم مسئول درمانش و اون زودی خوب شد؛ خوب شدن اون فسقلی و دیدن فعال شدن و سرحالی دوباره‌اش باعث شد بفهمم راهم رو درست انتخاب کردم و استوارتر از قبل توی این مسیر قدم بردارم...
دوران دکتری عمومی علاوه بر مطالعه‌ی واحدهای درسی و کارآموزی فعال در بخش دام کوچک عضو فعال تیم‌های تحقیقاتی دانشگاه ارومیه بودم و تونستم مقالات متعددی رو در کنگره‌های مختلف ارائه بدم و همچنین مقالات متعددی رو در مجلات داخلی و بین‌المللی به چاپ رسوندم. تابستان‌های بین ترم تحصیلی میرفتم تهران و تو کلینیک‌های حیوانات خانگی مشغول کارآموزی میشدم. حوزه‌ای که بیشترین علاقه رو بهش پیدا کردم دام کوچک بود، چون توی این حوزه ارزش جان حیوانات با بهای مالی‌شون قیاس نمیشد و درمان در هر سطحی قابل ارائه و پیگیریه؛ حوزه‌ی دام کوچک که عمدتا طبابت سگ و گربه و پستانداران کوچک و اگزوتیک رو دنبال می‌کنه جزو سخت‌ترین و پیچیده‌ترین حوزه‌های دامپزشکیه که حتی از طب پزشکی هم گسترده‌تر و دشوارتره...
سال 1392 با دفاع از پایان نامه‌ی خودم رسما فارغ‌التحصیل و دکتر دامپزشک شدم. ارائه‌ی پایان‌نامه‌ی دکتری عمومیم باعث تحسین بسیاری از اساتیدم بود و نتایج اون در مجله بین‌المللی Animal reproduction science چاپ شد.
سال 1392 برگشتم سنندج و رویای تاسیس آدورینا در من شکل گرفت که داستانش رو توی درباره آدورینا میتونید بخونید. تو فاصله ای که منتظر صدور پروانه‌م بودم، توی کلینیک‌های حیوانات خانگی تهران کار میکردم و بالاخره سال بعدش آدورینا رو رسما راه‌اندازی کردم.
از 1393 که مشغول فعالیت در آدورینا هستم سعی کردم هر روز دانشم رو افزایش بدم و عاشقانه برای خدمت رسانی به حیوانات تلاش کردم. روزهای شاد و ناشاد زیادی تو آدورینا داشتم و همیشه سعی کردم بهترین چیزی که در توان دارم برای همه ارائه بدم؛ فارغ از هر چیز دیگه‌ای. دو اصل کلی مهم کاری از نظر من اینه که حیوان خانگی عضو خانواده‌ست و همچنین جان موجود زنده با‌ارزشه ، گاهی که تصمیم‌گیری خیلی سخت میشه از خودم میپرسم که اگه این حیوونه دکتر بود و من مریض، دوست داشتم چه کاری برام انجام بده ؛ و بر اون اساس قدم برمی‌دارم...

سال 1395 تصمیم گرفتم در مقطع دکتری تخصصی ادامه تحصیل بدم و رشته‌ی بیماری‌های داخلی دام کوچک رو برای تخصصم انتخاب کردم. برای ادامه تحصیل باید از سنندج میرفتم که خب البته نمی‌تونستم از آدورینا دست بکشم و اونو تعطیل کنم ، به همین دلیل تصمیم گرفتم تا علوم و تحقیقات تهران رو برای ادامه‌ی تحصیل انتخاب کنم چون همزمان می‌تونستم با تحصیل در دوره رزیدنتی پروانه فعالیت درمانی هم داشته باشم. به این ترتیب چهار سال اینطور گذشت که من هر هفته میرفتم تهران و برمی‌گشتم سنندج تا به مراجعین و مریض‌هام برسم؛ چهار سال سخت که به لحاظ جسمانی طاقت‌فرسا بود ولی عشق من به آدورینا باعث شد تا از نظر روحی از این کار و تصمیمم خوشحال باشم.

حالا من بورد تخصصی بیماری‌های داخلی حیوانات خانگی دارم ولی می‌دونم که راه تحصیل و کسب دانش توی طب و خصوصا طب دامپزشکی بویژه حوزه‌ی کاری حیوانات خانگی پایان نداره و قطعا باید عاشق بود تا بشه که دامپزشک بود!
رزومه‌ی من رو تو لینک‌های پایین میتونید ببینید و اگه دوست داشتید تو شبکه‌های علمی منو دنبال کنید.

پ.ن:
اون تقویم که از دوران ابتدایی با من بود رو بعد از تاسیس آدورینا آوردم کلینیک و تا مدت‌ها زینت‌بخش دیوارهای آدورینا بود (همین عکس‌هایی که توی پشت زمینه‌ی عکس منه) و من هر روز با تماشا کردنش به خودم میگفتم وقتی یه بچه چیزی رو خیلی دوست داشته باشه، آخرش دنیا اونو بهش می‌رسونه...