عسلی از همون روز اول یه جور خاصی بود. اسم عسلی رو خودم براش انتخاب کردم چون چشماش عین عسل خوشرنگ بود و خودش کلی شیرین و خوشمزه بود؛ اونقدر اسمش رو یاد گرفته بود که وقتی صدا میزدم عسلی فورا میمومد به طرفم...
عسلی تو روزهایی مهمون آدورینا بود که مشکلات زیادی وجود داشت ، ولی اون با حضور عمیقش به ما مفهوم زندگی و تلاش و امید رو دوباره یادآوری میکرد. وقتی با اون همه زخم و عفونت و درد برای زندگی میجنگید و ما رو تو پروسه درمان همراهی میکرد ما همه عاشقش شدیم. درمانش چندین مرحله داشت. روزهای اول فقط باید عفونت سیتمیک شده رو کنترل میکردیم و کمکش میکردیم تا از مرگ برگرده و اون جنگید و شروع به غذا خوردن کرد. مرحله بعدی مدیریت زخم هاش بود ، روی پشتش بریدگی های متعدد داشت و یه زخم بزرگ و وسیع تقریبا گندیده روی کتفش داشت که مهمترین مسئله بعدی بود. کم کم عفونت مهار شد و بافت سالم شروع به جایگزین شدن بافت های گندیده کرد . بعد از حدود یک ماه دیگه اون زخم تقریبا بهبود یافت و بعد از دو ماه اون کاملا حالش خوب شد.
تو این ویدیو کوتاه میتونید یه داستان تصویری از حالش و روند بهبودش ببینید.
داستان عسلی
https://www.aparat.com/v/kLbix

عسلی حدود 7 ماه تو آدورینا زندگی کرد ، کامل بزرگ و قوی شد و تبدیل به یه آقا گربه ی خپلی و البته توانمند شد. بعدش یه زندگی جدید رو توی یه باغ سرسبز شروع کرد. جاش توی قلب ما تا ابد محفوظه...